دانلود موزیک آکورد ریمیکس آموزش انیمیشن رایگان آهنگ نود 32 آپدیت خرید اینترنتی آموزش گیتار مدیا عکس مقاله برنامه موبایل اندروید بازی کتاب موبایل مستند داستان تالش متن

امتیاز شما به وبلاگ؟

آمار مطالب

کل مطالب : 748
کل نظرات : 548

آمار کاربران

افراد آنلاین : 6
تعداد اعضا : 29

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 608
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 893
بازدید ماه : 21608
بازدید سال : 2276929
بازدید کلی : 3333577

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ♥♥♥دوست من سلام♥♥♥ و آدرس sasjon.LoxBlog.ir لینک کنید و بعد مشخصات لینک خود را در زیر بنویسید . اگه لینک ما در سایت شما وجود داشت لینکتون به طور خودکار توی سایت ما قرار میگیره.با تشکر.ساسان






تبلیغات
. . .
<-با کلیک روی تبلیغ بالا مارا حمایت کنید->

هدست LENJOY مدل H600

قیمت: 25,000 تومان

  • کابل ۱۲۰ سانتی متری

  • جنس بدنه : پلاستیک با کیفیت

  • داراری کلید برقراری تماس

  • کیفیت صدای عالی

  • دررنگ های متنوع(آبی-سبز-مشکی-سفید-صورتی)

  • سازگار با تمامی گوشی های آندروید و ios، تبلت و آیپد

برای انتخاب رنگ و سفارش محصول روی خرید پستی کلیک کنید

۲۵۰۰۰ تومان

پكيج شن چسبان

22,000 تومان

  • پکیج شن چسبان

  • یک سرگرمی جذاب برای کودکان شما

  • شامل 550 گرم شن مخصوص بازی

  • با قابلیت شکل گرفتن و طرح دادن به آن

  • براحتی قالب گرفته و به دست ها نمیچسبد

  • همراه غلطک و بیلچه و کاردک

  • بدون مواد مضر برای بازی کودکان

برای مشاهده جزئیات و سفارش محصول روی خرید پستی کلیک کنید

22000 تومان


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 25 شهريور 1392
نظرات

داستان کوتاه

خوش شانسی یا بدشانسی؟!
...
پیــــرمرد روستا زاده اے بود که یک پســـر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فــــرار کـــرد، همه همسایه ها بـــرای دلـــداری به خـــانه پیـــرمرد آمدند و گفتند: عجـــب شـــانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!
روستا زاده پیــــر جواب داد: از کـــجا می دانید که ایـــن از خوش شانسی من بـــوده یا از بـــد شانسی ام؟ همسایه ها با تـــعجب جــــواب دادن: خــــوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجــــرا نگذشته بـــود که اسب پیــــرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بـــرگشت. این بار همسایه ها بــــراے تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی کـــه اسبت به همراه بیست اسب دیگـــر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگــــر در جــواب گـــفت: از کجا مـــےدانید که ایــن از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
فـــــــردای آن روز پـــسر پیــــرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خــــورد و پایش شـــکست. همسایه ها بار دیگــــر آمدند و گـــفتند:  عـــجب شانس بدی! و کـــشاورز پیــــر گفت: از کجـــا مــے دانید که این از خوش شانسی مـــن بوده یا از بد شانسی ام؟
و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گـــفتند: خب مـــعلومه که از بد شانسیه تـــو بـوده پیـــرمرد کـــودن!
چــــند روز بــعد نیــــروهای دولتــــے برای ســــربازگیری از راه رسیدند و تمام جـــوانان ســـالم را برای جـــنگ در ســــرزمینی دوردست با خود بردند. پســـر کشاورز پیر به خاطـــــر پاے شـــکسته اش از اعــــزام، مـــعاف شد.
هـــمسایه ها بار دیگـــــر بـــرای تبـــریک به خانــه پیــــرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پســـرت مــعاف شد! و کــشاورز پیــــر گفت: از کــجا مـــے دانید که…؟
خیلی از ما اتفاقاتی در زندگــــــــے خــــود داشتیم؛اتفاقـــاتی کـــه از نظر ظـــاهـــری بـــرای ما بـــد بوده اند اما براے مــا خـــیر زیادی در آن نهفته بوده است…
خـــــداوند یگــــانه تکیه گــــاه من و توست!
پس…
بـــه “تدبیرش” اعتماد کـــــن..
بـــه “حـکمتش” دل بســـپار…
بـــه او “تـوکــــــــــــل” کـــــن…
و …
بـــه سمت او “قدمـے بردار”

تعداد بازدید از این مطلب: 2545
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 22 آبان 1391
نظرات

 

داستان کوتاه و زیبای مارمولک از وبلاگ

شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی کند. توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.


این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد ! این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !
اما براستی چه اتفاقی افتاده بود ؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده !


چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است. متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد !

مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. و این است عشق ! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ !

تعداد بازدید از این مطلب: 2847
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 75 صفحه بعد

دوست من سلام
ساسان فرهمند متولد: 28 اردیبهشت 1371 از شهرستان زیبای رضوانشهر در استان سرسبز گیلان 2 سال سابقه به عنوان مدیریت کافی نت گاما و مهارت در زمینه طراحی تیزرهای تبلیغاتی و بنر، استند یا لوگو و... طراحی تیزر برای تلویزیون های شهری شماره تماس: 09333433384 تلگرام: Sasjon@ اینستاگرام: Sasan.Farahmand71 کانال تلگرام: BESTo20@ هر درخواستی یا کمکی خواستید مثل تحقیق یا مطلب خاصی با من درمیون بگذارید تا بهتون کمک کنیم.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود